( 860) هر جوابى کآن ز گوش آید به دل |
|
چشم گفت از من شنو آن را بِهِل |
( 861) گوش دَلاّله است و چشم اهل وصال |
|
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال |
( 862) در شِنود گوش تبدیلِ صفات |
|
در عیان دیدهها تبدیل ذات |
( 863) ز آتش ار علمت یقین شد از سخن |
|
پُختگى جو در یقین منزل مکن |
( 864) تا نسوزى نیست آن عین الیقین |
|
این یقین خواهى در آتش در نشین |
( 865) گوش چون نافذ بود دیده شود |
|
ور نه قُل در گوش پیچیده شود |
( 866) این سخن پایان ندارد، باز گرد |
|
تا که شه با آن غلامانش چه کرد |
دَلاّله: (مؤنث دلاّل) واسطه میان خواستار و خواسته.
گوش انگیزد خیال و آن خیال هست دلاّله وصال آن جمال
جهد کن تا این خیال افزون شود تا دلاله رهبر مجنون شود
3924- 3923/ د / 5
عِلمُ الیَقین: یکى از مراتب علم است، و وسیله آن استدلال است. چنان که از دیدن دود گوییم آتشى آن جا در حال افروختن است. و مرتبه دوم عَینُ الیقین است چنان که نزد آتش رویم و آن را ببینیم و مرتبه سوم که حَقُّ الیَقین است، با معلوم یکى شدن است.
( 860) هر جوابى که از راه گوش وارد شود چشم مىگوید او را رها کن و از من بشنو که جواب حقیقى نزد من است ( 861) گوش بمنزله دلال و چشم اهل وصال چشم اهل حال و گوش از اصحاب قال است ( 862) اگر با گوش بشنوى ممکن است صفات تو تغییر کند ولى با دید چشم ذات تو تبدیل خواهد شد ( 863) اگر با شنیدن یقین کردى که آتش گرم است باین یقین اکتفا نکن کارى بکن که آتش تو را پخته کند ( 864) پس از این مرحله تا نسوزى به عین الیقین نخواهى رسید اگر این مرتبه را طالبى باید در آتش بنشینى ( 865) گوش هم اگر بتواند هر جوابى را بدل نفوذ دهد در حکم چشم است و گرنه جواب گفتگو و قال و قیل است که در گوش پیچیده و صدا مىکند. ( 866) دنباله این سخن دراز است بگو که آن شاه با غلامان خود چه کرد.
در این ابیات مولانا علم اهل ظاهر وآگاهی اهل معنی را مقایسه می کند، آنچه انسان به چشم باطن می بیند، با آنچه از راه نقل می آموزد فرق بسیار دارد. گوش مانند کسی است که پیام رسانِ دلدادگان باشد ، ولی چشم واسطهْ مستقیم وصول به حقیقت است، چنان که «اهل حال» حقیقت را از طریق باطن می بینند و« اهل قال» فقط از آن سخن می گویند. مولانا میگوید: شنیدههای ما در صفات و رفتار ما اثر میگذارد اما دیدن حقیقت، کل وجود را دگوگون میکند. مولانا همین معنا را در ابیات بعدی با مثال «آتش» روشنتر بیان میکند و میگوید: تو ممکن است آتش را بشناسی و از آن سخن بگویی، اما یقین داشتن به وجود آتش کافی نیست. آتش را کسی ادراک میکند که پختن و سوختن را از آن ببیند. «در آتش در نشین»؛ یعنی باید نور حقیقت، هستی مادی تو را نابود کند و بسوزاند تا بتوانی حقیقت را ادراک کنی:
صد هزاران گوشها گر صف زنند جمله محتاجان چشم روشناند
2019 / د / 4
کرد مردى از سخندانى سؤال حقّ و باطل چیست اى نیکو مقال
گوش را بگرفت و گفت این باطل است چشم حق است و یقینش حاصل است
آن به نسبت باطل آمد پیش این نسبت است اغلب سخنها اى امین
3909- 3907 / د / 5
و این فرمودهى امیر مؤمنان (ع) است: «بدانید میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست. کسى معنى این سخن را پرسید امام انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و میان گوش و دیده گذاشت سپس فرمود: باطل آن است که بگویى شنیدم و حق آن است که بگویى دیدم.»[1]
در ابیات پایانی مولانا به مراتب یقین نظر دارد که درآن سالک نخست به علم الیقین می رسد وبعد به عین الیقین وسرانجام به حق الیقین. او براین باور است که علم الیقین هم اگر تأثیر خود را بگذارد، ممکن است به عین الیقین یا حق الیقین بینجامد، وگرنه گوش وصاحب گوش اسیر لفط خواهد ماند.منظور مولانا این است که:اگر از روى دلیل وجود آتش را یقین کردى در این مرحله متوقف مباش بلکه بکوش تا با آتش یکى شوى و به مرتبه حق الیقین برسى. در چنین مرحله است که هر یک از وسیلههاى احساس خاصیت خود را به دیگرى مىدهد، بلکه همه وسیلهها یکى مىشود.
جهد کن کز گوش در چشمت رود آن چه کآن باطل بُدَست آن حق شود
ز آن سپس گوشت شود هم طبعِ چشم گوهرى گردد دو گوش همچو یشم
بلکه جمله تن چو آیینه شود جمله چشم و گوهر سینه شود
3922- 3920 / د /5
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |